مناجات شب قدری
شب قـدر است بـیـا قـدر بـدانـیـم کمی خـانـۀ دل ز گـنـاهـان بـتکـانـیـم کـمی شعله افتاده به مُلک دلـم از فرط گـناه دوست را از دل این شعله بخوانیم کمی روح را صیقل آیینه دهیم از دل و جان آه را تـا مـلـکـوتـش بـرسـانـیـم کـمـی عهد بستیم و شکستیم بسی کاش! که ما بـر سـر عـهـد وفـادار بـمــانـیـم کـمی پوشه از بار گـناهان شده پُـر حجم بیا رمضان است به آتـش بکـشانـیم کمی نـگــذاریـم زبـانـه بـکـشـد دوزخـمـان بـنـشـینیم و به اشکـش بنـشـانیم کمی بـنـشـانـیـم نـهـالـی بـه امـیــد ثــمـری چشمه از چشم به پایش بـدوانیم کمی و ارادت بنـمایـیم و بگـوئـیم " الغـوث" نـالـه را تا به فـلـک بـاز رسانیم کمی |